کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی) (جهانگیری). شخصی که تازه به عرصه آمده است. (برهان قاطع). نوبه پاآمده. نوکار. (آنندراج). مبتدی. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) ، هرچیزی که تازه به عرصه آمده و تازه پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، طفل نومشق. (غیاث اللغات). شاگرد. تلمیذ. (ناظم الاطباء) ، عاشق نو. (غیاث اللغات). کسی که تازه عاشق شده باشد. (انجمن آرا). تازه گرفتار. کسی که تازه پای دلش نزد بتی لغزیده باشد. (فرهنگ خطی) : ابجد عشق مجازاز نونیازان خوشنماست پیر گشتی واگذار این بازی طفلانه را. صائب (از آنندراج). ، در تصوف، سالک مبتدی. (برهان قاطع). سالکی که تازه مرید کسی گردد. (انجمن آرا) : نونیازم من و بس از تو ببینم ای عمر که تو کوتاهی و من فکر درازی دارم. هدایت
کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی) (جهانگیری). شخصی که تازه به عرصه آمده است. (برهان قاطع). نوبه پاآمده. نوکار. (آنندراج). مبتدی. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) ، هرچیزی که تازه به عرصه آمده و تازه پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، طفل نومشق. (غیاث اللغات). شاگرد. تلمیذ. (ناظم الاطباء) ، عاشق نو. (غیاث اللغات). کسی که تازه عاشق شده باشد. (انجمن آرا). تازه گرفتار. کسی که تازه پای دلش نزد بتی لغزیده باشد. (فرهنگ خطی) : ابجد عشق مجازاز نونیازان خوشنماست پیر گشتی واگذار این بازی طفلانه را. صائب (از آنندراج). ، در تصوف، سالک مبتدی. (برهان قاطع). سالکی که تازه مرید کسی گردد. (انجمن آرا) : نونیازم من و بس از تو ببینم ای عمر که تو کوتاهی و من فکر درازی دارم. هدایت
کنایه از قاتل و کشندۀ بی تقریب و بی تقصیر، (آنندراج) (ناظم الاطباء) : کسی خود جان نبرد از شیوۀ آن چشم خونسازت دگر قصد که داری ای جهان کشته همه نازت، وحشی (از آنندراج)، ، اعضایی از جانور که خون در بدن جانور می سازد، رجوع به جانورشناسی عمومی ج 1 ص 177 و 188 شود
کنایه از قاتل و کشندۀ بی تقریب و بی تقصیر، (آنندراج) (ناظم الاطباء) : کسی خود جان نبرد از شیوۀ آن چشم خونسازت دگر قصد که داری ای جهان کشته همه نازت، وحشی (از آنندراج)، ، اعضایی از جانور که خون در بدن جانور می سازد، رجوع به جانورشناسی عمومی ج 1 ص 177 و 188 شود
سازوار با یکدیگر، (یادداشت مؤلف)، دمساز، سازگار: نه آن زین، نه این زآن بود بی نیاز دو انباز دیدیمشان نیک ساز، فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1747)، چنین گفت پس با کنیزک به راز که ای پاک بینادل نیک ساز، فردوسی، دو شاه گرانمایه دو نیک ساز رسیدند پس یک به دیگر فراز، فردوسی، رفیقی نیکساز از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به، فخرالدین اسعد، ز مرغان همان آنکه بد نیک ساز چو باز و چو شاهین گردنفراز بیاورد و آموختنشان گرفت ... فردوسی، ، نیک سلاح پوشیده، (ناظم الاطباء)، هرچیزی که خوش ساخته شده و بکار و مفید بود، (ناظم الاطباء)
سازوار با یکدیگر، (یادداشت مؤلف)، دمساز، سازگار: نه آن زین، نه این زآن بود بی نیاز دو انباز دیدیمشان نیک ساز، فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1747)، چنین گفت پس با کنیزک به راز که ای پاک بینادل نیک ساز، فردوسی، دو شاه گرانمایه دو نیک ساز رسیدند پس یک به دیگر فراز، فردوسی، رفیقی نیکساز از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به، فخرالدین اسعد، ز مرغان همان آنکه بد نیک ساز چو باز و چو شاهین گردنفراز بیاورد و آموختنشان گرفت ... فردوسی، ، نیک سلاح پوشیده، (ناظم الاطباء)، هرچیزی که خوش ساخته شده و بکار و مفید بود، (ناظم الاطباء)
مرادف نقش پرداز. (از آنندراج). نقش طراز. نقشگر. نقاش. مصور. (از ناظم الاطباء) ، ظاهراً در این بیت به معنی نواساز و نوازنده و نی نواز است. و رجوع به نقش زدن شود: به صاحب اصولی ز دف بی نیاز ز پرنغمگی بی صبا نقش ساز. ملاطغرا (از آنندراج)
مرادف نقش پرداز. (از آنندراج). نقش طراز. نقشگر. نقاش. مصور. (از ناظم الاطباء) ، ظاهراً در این بیت به معنی نواساز و نوازنده و نی نواز است. و رجوع به نقش زدن شود: به صاحب اصولی ز دف بی نیاز ز پرنغمگی بی صبا نقش ساز. ملاطغرا (از آنندراج)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو: به هر سو که رو کرد کین ساز بود میانشان یکی آتش انداز بود، اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو: به هر سو که رو کرد کین ساز بود میانْشان یکی آتش انداز بود، اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) : حدیثی که مرد سخن ساز گفت یکی زآن میان با ملک باز گفت. سعدی. از آنرو طایر طبع سخن ساز سوی این بوستان آمد بپرواز. ؟ (از حبیب السیر). تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟ صائب (از آنندراج). ، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رطب اللسان: یا رب به ثنای خود سخن سازم کن در گلشن حمد نغمه پردازم کن. ؟ (از حبیب السیر). ، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) : حدیثی که مرد سخن ساز گفت یکی زآن میان با ملک باز گفت. سعدی. از آنرو طایر طبع سخن ساز سوی این بوستان آمد بپرواز. ؟ (از حبیب السیر). تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟ صائب (از آنندراج). ، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رَطْب اللسان: یا رب به ثنای خود سخن سازم کن در گلشن حمد نغمه پردازم کن. ؟ (از حبیب السیر). ، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) : پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز. میان ناصر علی (از آنندراج). رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) : پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز. میان ناصر علی (از آنندراج). رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود