جدول جو
جدول جو

معنی نون ساز - جستجوی لغت در جدول جو

نون ساز
چوب مخصوصی که با آن خمیر را پهن نمایند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نونیاز
تصویر نونیاز
سالک مبتدی، کنایه از تازه عاشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
آهنگ ساز، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پول ساز
تصویر پول ساز
آنکه از کار یا هنرش پول بسیار به دست آید، پول سازنده
فرهنگ فارسی عمید
فسون خوان. آنکه نیرنگ سازد. فسونگر. افسونگر:
برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز.
نظامی.
فسون سازان که از مه مهره سازند
به چشم افسای همت حقه بازند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی) (جهانگیری). شخصی که تازه به عرصه آمده است. (برهان قاطع). نوبه پاآمده. نوکار. (آنندراج). مبتدی. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) ، هرچیزی که تازه به عرصه آمده و تازه پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، طفل نومشق. (غیاث اللغات). شاگرد. تلمیذ. (ناظم الاطباء) ، عاشق نو. (غیاث اللغات). کسی که تازه عاشق شده باشد. (انجمن آرا). تازه گرفتار. کسی که تازه پای دلش نزد بتی لغزیده باشد. (فرهنگ خطی) :
ابجد عشق مجازاز نونیازان خوشنماست
پیر گشتی واگذار این بازی طفلانه را.
صائب (از آنندراج).
، در تصوف، سالک مبتدی. (برهان قاطع). سالکی که تازه مرید کسی گردد. (انجمن آرا) :
نونیازم من و بس از تو ببینم ای عمر
که تو کوتاهی و من فکر درازی دارم.
هدایت
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
مغنی. ساززننده. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). نغمه پرداز. نوازنده:
نواسازی دهندت باربدنام
که بر یادش گوارد زهر در جام.
نظامی.
نواساز خنیاگران شگرف
به قانون اوزان برآورده حرف.
نظامی.
نواسازان چمن املا و نغمه پردازان گلشن انشاء. (حبیب السیر ص 122) ، تصنیف ساز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نواسازی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کنایه از قاتل و کشندۀ بی تقریب و بی تقصیر، (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
کسی خود جان نبرد از شیوۀ آن چشم خونسازت
دگر قصد که داری ای جهان کشته همه نازت،
وحشی (از آنندراج)،
، اعضایی از جانور که خون در بدن جانور می سازد، رجوع به جانورشناسی عمومی ج 1 ص 177 و 188 شود
لغت نامه دهخدا
سازوار با یکدیگر، (یادداشت مؤلف)، دمساز، سازگار:
نه آن زین، نه این زآن بود بی نیاز
دو انباز دیدیمشان نیک ساز،
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1747)،
چنین گفت پس با کنیزک به راز
که ای پاک بینادل نیک ساز،
فردوسی،
دو شاه گرانمایه دو نیک ساز
رسیدند پس یک به دیگر فراز،
فردوسی،
رفیقی نیکساز از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به،
فخرالدین اسعد،
ز مرغان همان آنکه بد نیک ساز
چو باز و چو شاهین گردنفراز
بیاورد و آموختنشان گرفت ...
فردوسی،
، نیک سلاح پوشیده، (ناظم الاطباء)، هرچیزی که خوش ساخته شده و بکار و مفید بود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرادف نقش پرداز. (از آنندراج). نقش طراز. نقشگر. نقاش. مصور. (از ناظم الاطباء) ، ظاهراً در این بیت به معنی نواساز و نوازنده و نی نواز است. و رجوع به نقش زدن شود:
به صاحب اصولی ز دف بی نیاز
ز پرنغمگی بی صبا نقش ساز.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منصف الزاویه، (لغات فرهنگستان)، که زاویه را دونیمه سازد
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تُو بَ / بِ)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو:
به هر سو که رو کرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود،
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ / قِ زَ)
آنکه آهنگ از خود اختراع کند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه ساز. کهنه ساخته. که در زمان قدیم ساخته شده باشد. مقابل نوساز:
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) :
حدیثی که مرد سخن ساز گفت
یکی زآن میان با ملک باز گفت.
سعدی.
از آنرو طایر طبع سخن ساز
سوی این بوستان آمد بپرواز.
؟ (از حبیب السیر).
تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی
چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟
صائب (از آنندراج).
، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رطب اللسان:
یا رب به ثنای خود سخن سازم کن
در گلشن حمد نغمه پردازم کن.
؟ (از حبیب السیر).
، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) :
پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان
صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز.
میان ناصر علی (از آنندراج).
رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه بخاری و انبر و خاک انداز و حمامهای آهنین و منقل و امثال آن سازد از تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
که پهن کند. که عریض سازد. که با پهنا نماید و عریض جلوه دهد:
به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز
درازیش کردی جبین دراز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
روشنی بخش:
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیدۀ یعقوب باز،
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک ساز
تصویر نیک ساز
سازگار نیکو سلاح پوشیده، خوش ساخته نیکو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقش ساز
تصویر نقش ساز
نگارگر نقاش مصور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو نیاز
تصویر نو نیاز
شخصی که تازه وارد عرصه زندگی شده: مبتدی تازه کار: (ابچد مشق مجاز از نو نیازان خوش نماست پیر گشتی وا گذار این بازی طفلانه را) (صائب. بها)، سالک مبتدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحن ساز
تصویر لحن ساز
نوا ساز آهنگساز آنکه آهنگ اختراع کندظهنگ ساز. آهنگ سازی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه وسیع کند آنکه فراخ سازد، آن که عریض کند آنکه با پهنا نماید و عریض جلوه دهد: به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز} درازیش کردی جبین دراز) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود ساز
تصویر خود ساز
آنکه به تهذیب نفس خود کوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوا ساز
تصویر دوا ساز
کسی که دارو میسازد. آنکه دوا تهیه کند برای فروش دوا ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
تصنیف ساز، مغنی ساز زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ساز
تصویر آهن ساز
آنکه انبر خاک انداز بخاری منقل آهنین و مانند آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ساز
تصویر نو ساز
آنکه چیزی را تجدید و تعمیر کند، نو ساخته تازه ساز جدید البنا: (خانه نو ساز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ساز
تصویر نیم ساز
خطی که زاویه را نصف کند
فرهنگ فارسی معین
آهنگ ساز، تصنیف ساز، خنیاگر، رامشگر، مطرب، نوازنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سازگار
فرهنگ گویش مازندرانی
افراد تحت تکفل، نان خور
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن نان قرار دهند
فرهنگ گویش مازندرانی
قانون گذار
دیکشنری اردو به فارسی